خزانه گوهران
دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۴ ب.ظ
آورده
اند به ایماء و اشارات و ایهام و ابهام که در فلان موضع ، خزانه ای است
تمام ، از مجموعه ای گرانسنگ و ارزان از گوهران که هر یک تکه از آن کفایت
کند امور صغیره و کبیره بلادی بیکران و معلوم نیفتاد آن اشارات و کنایات
مربوط به کدامین نقشه از نقوش متعدده ای است که زوجات و فردات دیده اند یا
شنیده و یا اینکه تحت تراوشات واهمه ، امر مشتبه به دیدار و شنیدار شده.
سخن کوتاه ، قریب نیم قرن قصه یا واقعیت خزانه گوهران از این سینه به آن
سینه و از کتابی به کتاب دگر رفت و گروه ها و نحله ها هنوز که هنوز است در
رمز گشایی این مهم سر در گریبان .
عده
ای گفتند شاید این گنجینه در خزانه بخارایی باشد و برخی دروازه آن ((غار))
تصور نمودند . آنقدر این تصویر به تطور گشت تا دروازه غار کن فیکون گردید و
گروه گوهر دوست متفرهنگ ، تمامی زوایای محلات گود نشین را کاویدند و بالا و
پست شدند اما نه خزانه ای دیدند و نه گوهرانی . اهالی غار ، بیرون شدند و
در سازه های کندویی ازبتن و چدن و پولاد عجین شده کوچ کردند و برخی در
جستجوی دروازه های دیگری که شاید غاری بر آن مترتب باشد هنوز گرد جهان می
گردند . از طرفی بر فرقه ای از اهل ادب بر خورد که خزانه بخارایی شاید نسبت
داشته باشد با نکته چند لایه خواجه شیراز که فرمود به خال هندویش بخشم
سمرقند و بخارا را . یعنی اینکه به تمهید رسیدن به خزانه بایسته است که
سمرقند را فتح و کالبد بشکافیم شاید کلید واژگانی در رمزگشایی خزانه
دولتمان فراهم آید .
حافظ را زیر و
رو کردند ، زیر و زبر کردنی ، قرن ها را به هم ریختند ، با سعدی اش
آمیختند و در پایانه ی نابرده رنج گنج میسر نمی شود به قدر کفایت ترشرویی
عصبیت مزاج ! که ما می خواهیم ، گنجی که هست شامل مرور زمان نگشته و
نفرساید آن گاه شیخ اجل ما را به خوردن مفت متهم می فرماید از حافظ پایین
شدند تا خیام رسیدند . سر خود با کوزه و کوزه گرد جام و جوشش گرم و دلهای
خود به قدر اندکی نرم که رسالت ما نه این است که از نکته ی نکته گیران
برنجیم و از راه نرفته برگردیم ، می رویم تا به مقصد برسیم نرمک نرمک ، هفت
حوض عشق را هم می رسیم به نیت هفت خوان . دل که از عزا در آمد ، جستجو و
کاویدن ادامه باید که فرمود : گرچه خزانه نه به کوشش دهند هرقدر ای دل که
توانی بکوش .
مرور ایام نحله ها و
گروه های دیگری را ترغیب به کام کرد که ما هم اندرین بازی ، سازی بزنیم ،
شاید کارگر افتاد . ماموت نام که رفت و رو به قلعه موشا می نمود و از سه
شیفت کاری ، افزون بر چهار شیفت کار می کرد کار کردنی . تراکتور اعضایش
خواب نمی دانستند و دست و پاهایش را ، سکون نمی یارستند . برخاست و جانبی
متشابه بر تریبون ماند و خازنان را بخواند و خلعت ها راست کردند چون راست
شد نزدیک اعیان ری باز آمد و گفت : پیچ و تاب سماع که داده بودید با خود
گفتیم سخت خوش و پسندیده آمد . اعیان شما را که بر شغل اند و تارک دنیا و
بی اعتنا به حقوق و امکانات و در میان شما مردی است مردستان که خود باغ ارم
است و مطلع و دلسوز خلایق و بسیار لایق و کوشا که از بیم گزند زخم چشم و
چشم زخم اغیار فی الحال ناگریزیم ((موشا )) صدایش کنیم . جملگی دعایش کنیم
تا این گنج خدمت به عام ما را سزاوار افتد هر چند اهل باقالی و گل های قالی
تار افتد اما چه باک پیش می رویم اگر شده کرور کرور زمین را تقسیم و به
خانه های مساوی خاکبرداری کنیم تا به گنج و خزانه گوهران دست یابیم و طومار
اغیار در هم بپیچیم ، پیچیدنی . (( اکرف )) از دور نظاره می کرد و می
خندید که این جوجه بوزینه ، شعبده ها تمهید می کند و چه خیالات می بافد مگر
مرده باشیم که گنج خدمت از آستین ما بیرون کنند و در پوستین (( موشا ))
بنهند .
((اکرف)) با مشاطه گران
شور کرد ، شور کردنی ، ((مامابی خا )) که در اوسنه پیش رئیس انجمن اصلاح مو
های ژولیده و تولید کلاه گیس های مدنی و بالکل تربیت امور بدنی ، اعم از
ژورنال و انجمن های صنفی و ارتباطات گسترده با زمین و سیارات دیگر اعم از
مشتری و ناهید و تیر و اورانوس و رام کردن اژدها بالاس و الماس و غمزه بود ،
((میروسلاو )) را ترغیب کرد جلوی جوجه ماموت قد علم کند ، قد علم کردنی .
بازاره مکاره کالک و نقشه و راهبرد های رنگارنگ داغ شد و در کوتاه مدت
برهوت بی گنجی تبدیل به باغ گردید و گل و بلبل و پروانه و عاقل و دیوانه دی
میان شدند و بی اعتنا به نان شب ، کله سحر تا بوق سگ مطلب و مقاله و تحلیل
طبع و نشر کردند تا چشم و گوش جهانیان به این زاویه راست گردید ، گردیدنی
.
ماه ها گذشت و ماهپاره ها از
زمین و زمان سبز می گردیدند و بر بام ها می شدند و تاب مستوری نداشتند و
لعبتکان هندی و چینی و رومی همه به زبان پارسی فصیح سخن گفتنی . رایزنا جذب
سیاحان به وفاق افتاده بود و در طریقت راهزنان نفاق . و همین تفرقه در
ظاهر راهزنان دل و دین سبب گشت تا جهان بار دیگر از طریق معمول که به قهقرا
می رفت و انتهای ماجرا قدری تنفس چاق کند و از مرداب لیبرال مسلکی که
دموکرات ها آنرا انباشته بودند بیرون بخزد ، فوروارد مهاجمی که می گفتند با
ماست اما معلوم گردید که بر ماست و آنگونه که بویش می آمد ششلول بند ها هم
مدعی (( خزانه گوهران )) شدند این بار به طریقه اولی و بقول مارکز در
پاییز پدر سالار از قتل سرهنگ ، همه اش را می خواستند ، خواستنی .
اهالی
شوش و خراسان و خزانه و غار و آهنگ و رباط کریم تا سلفچگان ، و بقول پیر
خردورز فرزانه،این جمهور مظلوم که اقتدارشان به عالمیان معلوم بوده و هست
دچار عارضه تکینا باد شدند . یعنی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک با
سرایت پدیده مرموز پولوتیک دبوری ها ، در مصرع آشنای خویش و بیت معمور
درویش (( کلک )) را هم دیدند به عنوان ناخوانده مهمانی که فی الحال می
خواست بر صدر (( خوان )) خلایق نشیند و استراتژی چه بخورید . چه نخورید ،
چه گوش بدهید و چه ندهید ، چه ببینید و چه نبینید و در یک کلان به کسی روی
آورید و از کسی روی برگردانید را حقنه فرماید ، حقنه فرمودنی ، به گونه ای
که این سخن درشت ناک نرم ترین آوا و هوش مردمان تلقی و القاء گردد ، القاء
گردیدنی ....
ناصر سیفی
- ۹۳/۰۴/۲۳