دفـتر‌هـنرهای‌تـجسـمـی‌پـایـداری:::Visual Arts of Resistance

دفـتر‌هـنرهای‌تـجسـمـی‌پـایـداری:::Visual Arts of Resistance

هنر انقلابی و اسلامی و دینی آن هنریست که مرکزش جمال حق است و هنرمند متعهد باید به جنگ با هنرمند بی درد برود.کار بچه های جنگ تمام شد ولی جنگ شما تازه شروع شده.یعنی از این به بعد باید عملیات ها در عرصه ی هنر و ادبیات اتفاق بیافتد،این ها سخت تر از عملیات های آن زمان است.هنرمندان و نویسندگان و شاعران باید به سهم خودشان و با توجه به توانی که دارند از فداکاران قدردانی کنند. باید مقاطع حماسه ها و پیروزی ها را در معرض نمایش توده ها و جوامع بشری و تاریخ بگذارند.باید روح شجاعت و حماسه را تقویت کنند.(در عرصه هنر)باید وضعیت تمام قشرها را در نظر بگیرید،نه اینکه هنر خاص طبقه ی اشرافی!یا هنرهایی که فقط یک عده ی خاصی آن را متوجه می شوند.
امام خمینی (ره)

طبقه بندی موضوعی

اندر فواید قلم گاو!

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ


شهیری را گفتند ای خادم تمهید باز حیلت ساز ، ای همه فن حریف از های دو چشم فرهنگ ربوده و راه سیاست فرهنگ گشوده ، چگونه خود را در انظار و اقوال ، ثبت و جاری ساختی ؟ گفت از راه بندبازی روی نردبان ترقی و هیاهوی دغدغه و شانتاژ بسیار .

توضیح بیشتر خواستند ؛ _ درآمد که مهمات را ریز دیدم و خرده ها را درشت . در هر نزاعی وارد شدم و طرف غالب را گرفتم و بر مغلوبان ، باران نصیحت . و چون کارگر نمی افتد تهدید و اگر افاقه نمی کرد تطمیع . و فرجام ، اگر نمی شد آنگونه که می خواستم ، به تخریب متوسل می شدم که پناه بر خدا ، از همه بیشتر این توان را دارم اگر قابل بدانید .

جملگی گفتند ؛ خواهش می کنیم !

یکی دو تن که خواهش نکردند ، او را گران آمد . سری به سیاست تکان داد و چشم و ابرویی در هم کشید . در گوش آن یکی دو تن نجوا کرد ؛ نمایشی برایتان راه بیندازیم که صد مرحله بیشتر از این خواهش کنید ! مرا نشناخته اید . بروید که از امروز مرده اید از آن جهت که شکر خورده اید زیاده از قدر و قیمت کوپن تاریخ گذشته تان .

پرده اول :

شهیر ، تمارض کرد و عارض شد که ایهاالناس ، دغدغه ای عام المنفعه در سر دارم و نمایشی را تدبیر می کنم که از کیوان و مشتری و مریخ و صنوف و محافل رسمی و اسمی منت گذارده اند و دعوت پذیرفته اند . مگر یک دو تن یاغی طاغی که مرض منع و انسداد جمال دارند و در بند این خیال که می توانند بر فنون فرهنگ و نقوش رنگارنگ ، بدل بزنند . این بگفت و در غش فرو شد . مشتی آب از آبنمای منقش بر صورت مشوش او پاشیدند تا منت گذاشت و بهوش آمد .

ارباب ناظر برآشفتند که این یک دو تن کیستند ؟ مگر در باغ نیستند؟ چه می گویند و می پویند . این طفلک فرهیخته که از دست رفت ! دریغ از مهر و مروت ! اطرافیان تکرار کردند ؛ yes ،بله ، All right ، دریغ از مهر و مروت ! شهیر تبسمی از سر رضایت ، عنایت فرمود و برای آن یک دو تن S.M.S  فرستاد که آدرس مزارتان را بدهید .

پرده دوم :

یک دو تن را تعجبی همراه با ملال پدید آمد و فردا روز تکلیف که مرده اند یا زنده ، از دوستان نزدیک پرسش آغاز کردند . اصحاب درگیر ، هر یک به دلسوزی و رفع سوء ظن برآمدند مختلف القول ؛ آقا زنده اید این حرفها کدام است ؟

دیگری غرید ؛ این یک دام است ! مبادا فروغلطید ! آنکه دستی در خلوت و خطی در جلوت داشت ، قصه را وهم ابلیس انگاشت و نظر سوء او در جمع اخوان رسم و معنی که باید مراقب بود . از جمله سانتیاگو نامی که شوریده ای بی معاش بود و منصبی نداشت از سر جنون خردمندی شاید به کیوان اشاره نمود و هرچه گفتند ، از سخن نحوست کیوان و تأثیر شگرفش بر ویرانگری و تخریب برنگشت . شب که به خانه درآمد بعد از صرف سوپی که از قلم گاو به جوش و خروش آمده بود سردی مزاج خود را با خرمای خرد متعادل کرد و کیوان کدورت و کینه را نشانه گرفت و مترصد شد که کیوان را چگونه این همه فرصت فراهم آمد که ملبس به میانجی ، بر امور مهمه ی حدود و ثغور اسم و رسم اهل حکمت ، نظر کیف و کم گشاید . هرچه رصد کرد ، کیوان کاستی داد و نشانه ی راستی بنهاد . سانتیاگو خسته و کلافه را خواب در بر گرفت . کیوان به خوابش در شد . و نیشخندی به شیطنت که ای سانتی کوچک _ ایضاً کوتوله _ شهیر تمهیدباز حیلت ساز از ماست . در او مپیچید که در شما می پیچیم تا راه راست نشناسید . سانتیاگو کله خر که فکر کرد دارد فیلم می بیند و یا نقش مقابل وکیل مدافع شیطان را بازی می کند سینه سپر کرد و داد سخن در داد ؛ فکر کرده ای که می توانی فرهنگ را ملعبه کنی ؟ بیچاره ات می کنیم ، نابودت می کنیم ! کیوان حلقه هایش را بازی داد و در حالی که 360 درجه به کمر خود تاب می داد با لحن مارلون براندو در پدر خوانده گفت : فرهنگ لغت را باز کن و در مورد این اسم و معانی آن دقت کن ؛ ((زرشک)) سانتیاگو که حس گرفته بود مشت خود را به طرف کیوان نشانه گرفت . کیوان که دید طرف ترکتاز است سریع عکس العمل نشان داد ؛ صبر کن ! و چند صحنه از رویداد های اخیر فرهنگی را به سانتیاگو نشان داد .

پرده سوم پلان یک ؛

کیوان سانتیاگو را لب کارون فرود آورد تا کرال پشت و سینه را بیاموزد و همانگونه خیس خیس او را به جشن اختتام و اضمحلال نمایشات جدیده برد که اندر مکان فوق ، پری های توری پوش ، کانه و دوشیزگان زیر خط فقر جملگی سینه چاک به فقان آمده از خاک و افلاک سماع سنجاب و سوپاپ می نمودند و عقده ها می گشودند . سانتیاگو که از دین و دانش تهی شده بود و احوالاتش ... شده بود ، کیوان را پرسید ؛ اینجا کجاست کیو ؟ کیو با کنامه و کشدار  درآمد که اَه و از .

پرده سوم پلان دوم

کیو گفت , نسخه ی جدیده ای از کشکول پر کن فقرا می نمایمت زیراک ، انفصال معانی تو را نشاید که رویت را کم کنی و در مشاهیر ما مپیچی .

به تالار تاریک در شدند و بر کرسی های مشاهده جادو نشستند . سانتیاگو از صحنه های آغازین که انفجارات و التهابات غریبه و شدیده ، انگشت حیرت به دماغ وحشت فرو می برد متحیر که اوستا اسپیلبرگ باید برود جلو به قصد بوق زدنی . الیورا استون کیلویی چند ؟ کوبرینگ هم که تمام فلزی اش را غلاف کرد و مرد . پرسید این فیلم را چه نام است ؟ کیوان در تاریکی لحن بر اندویی اش گل کرد و گفت , یواش بابا ، و آهسته ترنم کرد ؛ فکر کنم ؛ ((نجات سعید رایان!)).

سانتی اعتراض کرد , استهزا می کنی ؟ این فیلم چه جای اما و اگر دارد ؟ کیوان گفت :

-         البته آهسته و در گوش سانتیاگو -_احمق نمی بینی این همه لشکر و توپ و تانک مسلسل دنبال چه هستند ؟ کاری کرده ام کارستان .در پوستین دراویش هم می روم . قریب به دو میلیارد سرمایه سوق دادم که یک کرور آدم و ابزار و جلوه های ویژه و تیپ و توپ و تانک به تمنای وصال چهار تن طلا _ سانتیاگو سگالید خوب وجه تسمیه پیشرفته تری است از  (( به خاطر یک مشت دلار !_ زمین و زمان را به هم بریزند و با هم بستیزند . مارلون براندو اینبار با صدای شیک و شکیبایی ابلیس زمزمه می کند ؛ فرهنگ لغات را نبند ؛ فتاملو جداً فی المصدر و المعانی العدیدة ((الکشک))!

پرده سوم پلان سه ؛

کشک کیوان کارگر افتاد . فرود آمدند فرود آمدنی ، جلوی در موزه ، جوان پا به سن گذارده ای ، نمایش دیگری از بلاهت راه انداخته بود . با شلنگی در دست ، باغچه ی جلوی پیشخوان موزه را آبیاری می کرد و هر که هر چه می گفت نمی شنید . سانتیاگو در کیوان خیره شد . کیوان فهمید و به پاسخ درآمد که ؛ این ج.انک گستاخ از مشاهیر دیگر ماست ، به حرف هیچ کس گوش نمی دهد مگر حرف هایی از جنس آتش ! باغبان مطلق تا حضور کیوان را دریافت ، خود را باخت ، سر شیلنگ را رها کرد ، دستهایش را باز نمود و برای کیوان آغوش گشود و او را سخت در خود فشرد ، فشردنی . سانتیاگو مانده بود که انگشت حیرت را اینبار باید کجا فرو کند طرف چشمش نشانه رفت به قصد کور شدنی و خلاصی از عجایب خفت بار ! که کیوان دستش را گرفت و داخل باغ کشید . همه ی باغ همان بود که در ورودی نمایش می دادند ؛ گرفتن شلنگ بر آبران و تحقیر زائران . در داخل نه از باغ خبری بود نه از ایران . سانتیاگو به مرز التقاط آب و روغن می رسید . حکمت کهن منظر جدید ؟ باغ ایرانی ؟ بروشور فخیمه چه می گوید ؟ این مرده شوی ورودی چه می گوید ؟ م چه می گویم ؟ کیوان چه می گوید ؟ شما چه می گویید ، اصلاً کی ! چی می گوید ؟ کیوان که حال سانتیاگو را دید پرسید ؛ چه مرگت شده است که با خود در تنازعی ؟ حالا کجایش را دیدی ؟ مرا نشانه می روی ؟ اسکیزه می کنی ؟ می خواهی با من بستیزی ؟ می خواهی چیز هایی را به تو نشان بدهم که اسم و رسمت را فراموش کنی ؟ تا تو باشی که با مشاهیر ما از در مخالفت بر نیایی .

سانتیاگو گفت : لعنت بر تو ای کیوان ! ای خدای ویرانی و مصیبت . ببین چه بلا هایی که بر سر ما در نیاورده ای .

کیوان این بار واقعاً بر آشفت بر آشفتنی و با صدای خودش غرید ؛ چرا مرا نفرین می کنی ؟ من خدای ویرانی و مصیبت هستم درست . اما با مدیران فرهنگ سرزمینت چه می کنی ؟ که مدعیان آبادانی و ارتقاء بینش مردمند از آنها که هزاران بند کاغذ را با یک کاپوچینو سر می کشند آنها که در جابحایی آمار و ارقام دست ابلیس را از پشت بسته اند . به آنهایی که به جای سرویس دادن به مردم آنها را سرویس می کنند . به آنهایی که از این همه اشتباه و اغلاط سهوی در کتب آموزشی و فرهنگی ککشان نمی گزد . به آنهایی که در جعبه ی جادویی سموم نفسانی و پلشت خود را می ریزند تا تفرعن علمی و صنعتی بیگانگان با زد و بند مادی  و انفعال و انحصار طلبی نفوس مطلق و معلق بی فرهنگ که در رگ و پی فرهنگ رخنه کرده اند سنخیت موازی و همسو بیابد تا کار شیطان و شیاطین به مانع و موانع بر نخورد . کجایی سانتیاگو ؟ کجایی ؟

سانتیاگو اندکی به خود آمد ، به خود آمدنی . در کیوان نگریست ، نگریستنی ؛ باژگونه اوضاعی است ، حالا تو شده ای حامی دلسوز فرهنگ ما و مرا استیضاح می کنی ؟ کیوان خندید ، خندیدنی ؛ نه آقای ترکتاز . قافیه را مباز . کار من ویرانگری است و اگر حمایتی رواست مدیران فرهنگی شما را سزاست که دانسته و ندانسته با مزد و بی مزد آب به آسیاب دبوری می ریزند و زحمت مرا کم می کنند . سانتیاگو را در معنای دبوری توقف آمد . کیوان گوشه لپ او را گرفت و گفت ؛ گوگوری مگوری ! رگ غیرت سانتیاگو غلیان فرمود . کیوان ادامه داد ؛ ترجمه اش می شود ؛ گو_گوری تو گم کن ، خسته ام کردی !

پرده چهارم پلان یک؛

صبح اول وقت ، به تقریب ساعت یک ربع به یازده سنه ی هشتاد و سه ، سانتیاگو از خواب سنگین بر شد . و بعد از دغدغه های فرهنگی بسیار و رویت پرده های ناگوار ، احساس کرد ، سوپ قلم گاو تأثیر شگرفی بر وهم و فهم او گذارده و انگار قضایا را راحت تر حلاجی می کند . تساهل مغز ، او را مبال کشید . با خو خالی کرد مه حالا چه باید نمود ؟ ناخود آگاه یاد آن شیخ سفید لاغر اندام افتاد که از فرط زهدو امساک ، بی اعتنایی به دنیا و اسباب عدیده مانند مسواک و پرهیز از خوراک ، دندانهایش به زردی گراییده بود ، گراییدنی . و موی بر صورت نداشت و رنگ بر رخسار . با قارقارکی گازی نام به خرام ، باغ اندیشه و هنر اهل اسلام را در نور دید به مدت زمان قلیل ، حدود بیست سال مدام . در شعر و داستان و نگار و نگارگری و گریم و درام . یک یک بیاموخت و بسط داد و دست ضد انقلاب بی فرهنگ را بست به تهدید و انهدام . دغدغه ی فرهنگ معنوی داشت آن نحیف دیروز و ظریف امروز و حریف فردا که هیچ مدعی نتوانست بر اراده معطوف به اقتدار فرهنگی جنابش خللی بیابد و راه طعنه گشاید و هنگام که عذرش بخواستند به قصد دلجویی و تفرج مزاج که بیش از آن به مغز مبارک نفشارد و قدری هم میدان به دیگران بسپارد . با سعه صدر پذیرفت ، همه چیز باغ را بنهاد ، حتی قلمی که در دست داشت . تنها چند قلم وسایل شخصی و آلات شخصی به قاعده ی چند وانت یدک کش که به چشم هیچکس هم نیامد از باغ بیرون برد . اغلب فرهنگیان دلسوز که در راستای خدمت به فرهنگ و بینش مردمان شبو روز نمی شناسند مطلق فرهنگ هستند اما چه سود که حسودان ناسپاسند . و افترا می بندند به عدد چند میلیون دلار و ضبط املاک مستقلات و این نارفیقان از عواقب در افتادن با خادمان درست و ریئسان چست نمی هراسند اما روزگار است دیگر ، یک عده دنیا را هم که داشته باشند

همین قدر که فهم و دغدغه فرهنگ ندارند ، آس  پاسند ، شما به دل کی گسرید که گفته اند ؛ (( ز بد عهده و طعنه و قیل و قال    نگیرد دل مردم رویین خصال )) . این چشم تنگان دنیا دار نگائاشتند تا سند وزین (( من و تناولی )) در تداوم اسناد زمین ، مانند (( من و سالواردوردالی )) ،((من و ویکتور وازارلی )) و ایضاً ((من و کمال الملک )) ، ((من و رضا عباسی )) باغ و بیلان فرهنگ را بیاراید .

گزارش سانتیاگو از خواب متأثر از سوپ قلم گاو ، دوستان را . هر کس در تعبییر خواب سانتیاگو ، پاراگرافت و جمله ای بست . در تکذیب و تردید در مشاهیر فرنگ ، خاصه شهیر حیلت ساز ، جناب ذلیل الجاه ملون . و برخی در آن سو یخواب غلطیدند که نکند ، خدای ویرانی و معصیت را به راه آورده اند و ایشان هم به دغدغه ی فرهنگ مبتلا گردیده و می خواهد با نیت حفظ حدود و ثغور مرز و میراث ، آستین بالا بزند و گل بکارد ، گل کاشتنی . کنجکاوی و تمایل دوستان سانتیاگو ، همه را بر آن داشت که کیوان را با هم ببینند. گفتند؛ اما چطور ؟ ما که سوپ قلم گاو نخورده ایم . یکی گفت ؛ کاری ندارد می خوریم و می خوابین و کیوان را می خوانیم .  


                                      آمیز ناصر سیف الکنایات

  • دفتر هنرهای تجسمی پایداری Visual Arts of Resistance

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی