دفـتر‌هـنرهای‌تـجسـمـی‌پـایـداری:::Visual Arts of Resistance

دفـتر‌هـنرهای‌تـجسـمـی‌پـایـداری:::Visual Arts of Resistance

هنر انقلابی و اسلامی و دینی آن هنریست که مرکزش جمال حق است و هنرمند متعهد باید به جنگ با هنرمند بی درد برود.کار بچه های جنگ تمام شد ولی جنگ شما تازه شروع شده.یعنی از این به بعد باید عملیات ها در عرصه ی هنر و ادبیات اتفاق بیافتد،این ها سخت تر از عملیات های آن زمان است.هنرمندان و نویسندگان و شاعران باید به سهم خودشان و با توجه به توانی که دارند از فداکاران قدردانی کنند. باید مقاطع حماسه ها و پیروزی ها را در معرض نمایش توده ها و جوامع بشری و تاریخ بگذارند.باید روح شجاعت و حماسه را تقویت کنند.(در عرصه هنر)باید وضعیت تمام قشرها را در نظر بگیرید،نه اینکه هنر خاص طبقه ی اشرافی!یا هنرهایی که فقط یک عده ی خاصی آن را متوجه می شوند.
امام خمینی (ره)

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

مشاهده نگینی در میان بوستانی از درختان تنومند آنهم در کنار ساختمان­ها و بناهای امروزی می­تواند پای هر رهگذری را سست کند گوئی از تاریخ گذشته طرحی در پیش چشم داریم. سالهاست هنرمندی بی ادعا در سکوت به پشتوانه عشقش آثار ارزشمندی را خلق می­کند او متواضعانه خودش را هنرمند نمی­داند ولی مشاهده کارهایش همگان را بر آن می­دارد که او را یک هنرمند قلمداد کنند.

علی اصغر یوزباشی با دستان توانمند و هنرمندش روایتگر عشق به خدا، اهل بیت و شهدا برای آیندگان است. به گفته خودش تحصیلات آکادمیک ندارد و آثارش را به صورت تجربی خلق کرده است. او در سال 55 از رشته فنی ماشین ابزار فارغ التحصیل شد. در سال 60 در راستای اهداف انقلاب وارد حوزه هنری شد و تا سال 72 مسئول کتابخانه حوزه هنری بود. درسال 72 به دلیل تغییر سیستم کتابخانه به بخش تجسمی وارد شد و مسئول اجرائی کارگاه مجسمه سازی شد. چند سالی به عنوان مسئول در آنجا مشغول بود اما چون درون مایه و ذوق هنری داشت طی مرور زمان به مجسمه سازی علاقمند شد. استاد از سالهای 75 و 76 در زمینه مجسمه سازی شروع به فعالیت کرد که کارهایش بیشتر تجربی بود او اگرچه در این زمینه آموزشی ندیده بود اما با کار  در کنار دوستانش و به طور تجربی این فن را آموخت. از جمله کارهایش می­توان به مجسمه خوارزمی در دانشگاه امیرکبیر و مجسمه سعدی در جزیره کیش اشاره کرد. همچنین استاد مجسمه ابن سینا را نیز به تنهائی اجرا و طراحی کرده است. یکی دیگر از کارهای استاد: . . . بهتر است از اینجای ماجرا به بعد را از زبان خودش بشنویم:

- این روزها حضور شما در صحنه هنری حوزه هنری و سطح کلان کم رنگ شده است؟

حضور پررنگ ما در این عرصه به زمانی برمی­گردد که در این فضای پررنگ و برق هنری نبودیم. به زمانی برمی­گردد که در جلوی درب کتابخانه حوزه هنری سنگر به پا می­کردیم. آن زمان جناب آقای عالی مسئول واحد تجسمی بودند که به دعوت ایشان بنده به عنوان مدیر بخش مجمسه سازی واحد تجسمی حوزه هنری مشغول به فعالیت شدم. البته از ابتدا در این مسیر به طور علمی سررشته­ای نداشتم و بیشتر مشغول تجربه اندوزی بودیم که کم کم سعی کردم تجربیاتم را در مرحله عملی به صورت کاملاً حرفه­ای اجرا کنم.

- مهمترین آثاری که خلق کردید؟

آلبوم­های گسترده­ای در این میان وجود دارد که می­توانید ملاحظه کنید اما در ماه مبارک رمضان بود که یک ماکت مومی برای موزه امام علی (ع) اجرا کردیم که پس از اینکه اجرا تمام شد به ما خبر دادند که در این موزه مجسمه­های حجمی وجود ندارد و باید اثر دیگری خلق کنیم این اثر ماند تا زمانی که صدام سقوط کرد که پس از آن توسط برادران سپاهی ما در نجف اشرف برنامه­ای در این زمینه برگزار کردند که اثر به نجف ارسال شد و به نوعی در همان سرزمین نیز ماندگار و ثابت مانده است.

- خبری هم از شرکت در جشنواره­ها و فستیوال­های مختلف هم که نیست؟

کلاً علاقه­ای به شرکت در این مراسم ندارم بیشتر سعی می­کنم برای احساس درونی و دل خودم کار کنم همین مجسمه حریم که در حوزه هنری نصب شده است مواد اولیه آنرا از ضایعات حیاط حوزه هنری جمع آوری کردیم و با عشق و احساسی که به این اثر داشتم اجرای این مجسمه را به دست گرفتم و نتیجه هم امروز کاملاً قابل روئت است. البته این مجسمه برای افتتاح یکی از بخش­های سینمائی بدست جناب مومنی اجرا شد که عکسی هم از آن دوران به عنوان سند دوستی­مان با جناب مومنی داریم که در آرشیو موجود است.

- با کار کردن سفارشی مخالفتی ندارید؟

اگر کار کردن در مسیر هنری هنرمند باشد مشکلی وجود ندارد. یادم می­آید زمانی که قیصر امین­پور فوت کرد بنده تا چهلم ایشان مجسمه­ای از او کار کردم که این کار کاملاً دلی بود اصلاً بحث سفارشی در این میان نبود. در این مسیر حتی جناب مومنی که رئیس حوزه بودند کوچکترین کمکی نکردند. اما شهرداری منطقه شش به خواست خودش این اثر را خریداری کرد و در پارک ملت نصب کرد. خوب حوزه هنری که داعیه دار حمایت از هنرمند متعهد است کجا بود. آیا این وظیفه شهرداری تهران است که از هنرمندان متعهد حوزه هنری حمایت بکند.

- با این رویکرد بهتر نبود ترک حوزه هنری می­کردید و مانند بسیاری دیگر از  هنرمندان به صورت مستقل به خلق اثر می­پرداختید؟

اینکه ما در حوزه بمانیم یک تکلیف است برای چه باید از حوزه هنری برویم اینجا مأمن ما است. آیا حقوق 500 هزار تومانی حوزه هنری در این وادی هرکی به هرچی دردی از هنرمند دوا می­کند. آیا این ماندن برای هنرمندان منفعتی خاص به همراه دارد؟ مشکل از جائی شروع شد که هنرمندان مجسمه ساز با حضرت آقا دیدار کردند و نظریاتشان را به گوش ایشان رساندند ایشان هم تکلیف کردند که ما بمانیم و حوزه هنری را خالی نکنیم و امروز شاهد این هستیم که همین ماندن در حوزه هنری برای بسیاری از این مدیران سنگین است.

- مگر رویکرد سیاست حوزه هنری چیزی مغایر با اهداف فرهنگی و هنری نظام است؟

شاید در این مسیر همسو باشند اما از حرف زدن تا بنای عمل را گذاشتن دنیائی فاصله است. هرکسی می­تواند ادعای مسلمانی کند اما آیا همه­ی ما مسلمان حقیقی هستیم اگر پول و امکانات را در سر راهت مشاهده کردی و از آن گذشتی می­توانی مدعی هنرمند متعهد بکنی. امروز می­بینیم افرادی که تا دیروز تنها یک هنرمند ساده بودند امروز با بدست آوردن جایگاه­های مدیریتی رنگ و لباس و شخصیت و حتی نحوه سلام و احوال پرسی کردن این افراد تغییر می­کند امام این مباحث را به ما یاد نداد ایشان معتقد به پرهیز از نفس بودند.

- سفارشی کار کردن را یک معضل دیدید؟

اگر خاطرتان باشد برای مراسم 9 دی حوزه هنری طی یک فراخوان از هنرمندان عرصه­های مختلف دعوت کرد برای این مراسم خلق اثر کنند خوب کدامیک از هنرمندان به اصطلاح متعهد حوزه هنری برای این حرکت که منشأ خوبی برای بیداری اسلامی در طول تاریخ محسوب می­شود اثری خلق کرد؟ خوب اسم این هنرمندان را می­توان متعهد گذاشت؟ هنرمند متعهد را برای چه کسی و چه زمانی می­خواهید؟ آیا همه چیز تنها به حرف زدن است؟ چرا کارها باید برای ریا باشد چرا مسیر نگاه­ها به سمت نگاه آماری حرکت داده می­شود که این نوع نگاه بسیار ضرر دارد. امام همیشه می­گفتند بسیج تنها نباید اسلحه بدست بگیرد باید در عرصه­های دیگر هم شور و اشتیاق و حرکت وجودی­اش را نشان دهد که مقولاتی مثل 9 دی از بهترین زمینه­ها است.

- ما شاهد این هستیم که برخی دیگر از  هنرمندان از همکاران شما دارای امکانات لازم هستند و حتی مجسمه­های قوی از شهدا و مفاهیم دینی و مذهبی و اعتقادی در سراسر ایران اجرا و نصب کرده­اند.

ببینید متعهد بودن یک تعریف خاص دارد. به یاد دارم در یک سمپوزیوم شهدا در پارک ولایت هنرمندی می­گفت ببینید کار به کجا رسیده و ما را چقدر گشنه نگاه داشتند که باید از این نوع کارها انجام دهیم!! خوب این حرف در مراسمی گفته شد که برای شهدا برگزار شده بود. خب این نشان می­دهد که پشت این حضور هیچ اعتقادی وجود ندارد و هنرمند تنها برای امرار معاش این مقوله را پذیرفته است. چون این یک اثر سفارشی است و باید انجام بگیرد پس این اثر بدون ذره­ای اعتقاد خلق می­شود و قرار است برای آیندگان هم جاودانه بماند. خود من کارهائی مثل قیصر امین پور یا سید حسن حسینی و یا بسیاری از مجسمه­های دیگری را داشته­ام که کاملاً دلی کار شده است و هیچ کدام از هزینه­های ساخت یا خرید آنها را حوزه هنری نداده است.  

- با توجه به وجود یک نوع تفکر خاص کاسبکارانه در بعد هنر مجسمه سازی در قبل و بعد انقلاب رشد این بعد هنری را در نزد هنرمندان امروز چگونه می­بینید؟

متأسفانه امروز کمتر کسی برای دلش کار می­کند. اهالی فن این هنر را خالی گذاشته­اند و هجرت کرده­اند. بنده به همه این موضوع را گفته­ام و تأکید کرده­ام که اگر انقلاب نمی­شد آیا هنرمندان ما اینقدر دیده می­شدند؟ آیا هنرهای ما به خصوص مجسمه سازی دیده می­شد که استادی بتواند به رتبه استادی برسد و در دانشگاه­های هنر ما تدریس بکند؟ به نظرم بزرگان ما هرچه دارند از انقلاب است. که البته تاریخ نشان داده است که هنرمندان ما کمتر قدر این موهبت را می­دانند که نتیجه آنرا هم می­توان در جریان 9 دی مشاهده کرد. معتقدم بنده و هستند هنرمندانی که اگر دنیا به یک طرف حرکت کند بنده همچنان بر اصول و مبانی ولایت مدارانه خود خواهم ایستاد چرا که این تفکر و پشتوانه هنری بنده بوده است. برخلاف خیلی­ها که قافیه را باختند.

- پس معتقدید انقلاب اسلامی بر روی هنر مجسمه سازی ما به شدت اثرگذار بوده است؟

شدیداً بر این باور هستم که این انقلاب بزرگترین تأثیرات را داشته است. به یاد دارم در مقوله نمایشگاهی با عنوان کشتارهای بوسنی برپا شد که دوستی در آن مکان می­گفت خدا کند که از این اتفاقات باز هم تکرار شود تا ما به پولی برسیم.!! این نشان می­دهد که هنرمندان ما خواستار اتفاقات و فجایع انسانی هستند تا بتوانند از این مسیر با گرفتن سفارشات مختلف برای خود درآمدزائی می­کنند. یعنی مباحثی مثل بیداری اسلامی. همین جناب حمید شریفی برای بحث بیداری اسلامی ده­ها پوستر خاص تهیه و اجرا کردند و از مسئولین حوزه هنری خواستند که با برگزاری نمایشگاهی رایگان این نظرات و نگاه­ها را به دیده­ی مخاطبان برسانند که ایشان مخالفت کردند. آیا این را می­توان فعالیت هنری متعهد نامید؟

- عده­ای از همین هنرمندان مورد نقد شما در دانشگاه­های هنری مشغول به تدریس هستند این نوع نگاه به هنر در دید هنرجویان چه بازتابی خواهد داشت؟

البته دانشجو هم مانند هر انسانی دیگر قوه اختیار دارد اگر بخواهیم بگوییم که دانشجو همه­ی حرف­های استاد را باید بدون قید بپذیرد و این گفته یک توجیه و گفتار غلط است دانشجو هم باید برای خودش فیلتر داشته باشد.

- به هر حال به نظر می­رسد تفکر این افراد از تفکرات شما جذاب­تر باشد؟

بله تفکر شیطان هم نسبت به مسیر خدا راحت­تر است مسیر خداوند سختی­های خودش را دارد.

- سعی نکردید تفکراتتان را لطیف­تر و جذاب­تر کنید؟

چرا فکر می­کنید ما افرادی صفر و یکی هستیم. ما هم به خدا می­فهمیم. نگاه کنید استاد حمید شریفی در دانشگاه­های ما تدریس می­کند اما بار روانی فضاهای دانشگاهی و نوع دانشجویان و این درهم ریختگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی چقدر می­تواند برای اثرگذاری اعتقادات استادی چون شریفی بر ذهن و فکر هنرجویان ایجاد انگیزه و فضا کند. در فضائی که میان هنرمندان فرق گذاشته می­شود و اگر کسی از اسم فرد خاصی خوشش نیاید دایره هنرمندی وی منقطع خواهد شد. چه توقعی هست؟

- پس معتقدید که هنر مجسمه سازی بعد از انقلاب رشد چشم گیری داشته است؟

بله این نکته را می­توان به وضوح در میادین، پارک­­ها و سراسر شهرستان­های کشورمان مشاهده کرد. ما قبل از انقلاب شاهد این فراگیری نبودیم.

- البته به نظر می­رسد این تفکر خاص مقولات مذهبی به بحث مجسمه در اسلام به نوعی باعث یک سری موانعی بر سر راه رشد این رشته گذاشته باشد؟

اگر این مسیر به نوعی جهت دار و دارای موانع بسیار است برگرفته از این تفکرات نیست چرا که باید به دنبال چیز دیگری بود که یکی از این موارد مدیریت غلط هنری و اجرائی است که هرکس براساس دستورالعمل خودش مسیری را می­پیماید.

- شما چگونه می­بینید؟

من به این عرصه آرمانی نگاه می­کنم. یعنی این جنبه از نگاه هنری­مان را از امام خمینی (ره) وام گرفته­ایم. ایشان در مانیفست هنری­شان اشاره­ای به کاربردهای هنر دارند که اصلاً هنر برای چیست و کارآئی آن چگونه است. اینکه هنر صرف برای هنر باشد یک نگاه غلط است چرا که هرکسی می­بایست حرفش را برای خودش بزند.

- ما طی شش ماهه دوم سال 1390 شاهد برگزاری جشنواره­های زیادی در عرصه هنری و تجسمی بوده­ایم که به نوعی به گفته مسئولین گل سر سبد آنها جشنواره هنری ایران 1404 بود. می­خواستم بدانم که . . .

کدام گل سر سبد. این گل پرپر هم نبود. این افراد با برگزاری این جشنواره به چه موفقیتی دست پیدا کردند. اصلاً این جشنواره بیانگر چه هدفی بود؟ این جشنواره هیچ ربطی به سند چشم انداز نداشت.

- به هر حال یک جشنواره جهت دار بود؟

جهت جشنواره به کدام سمت بود. به سمت هزینه کردن بیت المال برای رسیدن به هیچ؟ به نظرم اصلاً هنرمندان خودشان هم نمی­دانستند که در این جشنواره باید چه نوع کاری ارائه کنند. مثلاً اگر گفته شد که برای بیداری اسلامی اثر خلق کنید آیا کشیدن یک درخت شامل این خلق اثر هنری در رابطه با بیداری اسلامی می­شود؟ کار باید به گونه­ای باشد که مطلب را برساند. در کدامیک از مجسمه­های خلق شده این چشم انداز دیده شده بود.

- اکثر آثار هنری به خصوص در عرصه هنر مجسمه سازی کاملاً سفارشی بوده است.

خوب این موضوع که بدتر شد. نگاه کنید در بحث جشنواره­ها تا به حال که اینگونه بوده است که سفره­ای پهن می­شود و هزینه­ای باید صرف شود بدون اینکه هدف کاملاً شناسائی و اجرا شود. به یاد دارم در زمان جناب آقای زم گروهی قصد داشتند جشنواره­ای با موضوعیت جوان برگزار کنند. استادی در این میان معتقد بود باید کاری کرد که پول بیشتر به این سمت حرکت کند!! این نشان می­دهد که اثر ماندگار و مؤثر بر ذهن جوانان که جشنواره هم برای این افراد در نظر گرفته شده است معنی خاصی ندارد اصل مطلب بازگشت سرمایه به صورت چند برابر آن است. خوب این جشنواره برگزار می­شود چه چیزی عاید مخاطب و جوانان خواهد شد. دانشجوی سردرگم امروزی چه چیزی از آن متوجه خواهد شد. باز هم به یاد دارم در بحث سفارشی کار کردن در یک جشنواره­ای دوستان قصد سفارش دادن آثار را داشتند وقتی ما متوجه شدیم که اسامی برخی از هنرمندان در این سفارشات وجود ندارد از قبول سفارش باز زدیم. چرا که معتقدیم چرا باید در مقولات هنری تا این اندازه تبعیض قائل شوند. چرا باید اگر مدیری از شخصی خوشش نمی­آید هنرمند نزد مدیر هنرش را از دست بدهد آیا برقراری عدالت به این معنی است؟ ده­ها جشنواره می­توان برای این نوع برخوردها به عنوان سند نام برد که همین جشنواره 1404 یا جشنواره عاشورائی از نمونه­های بارز آن هستند.

- بحث سفارش اثر به هنرمندان چینی هم که بازار گرمی دارد؟  

در آن بخش هم بحث پول و دلالی غوغا می­کند سفری به استان همدان داشتیم که متوجه شدیم رئیس مرکز موزه شهدای استان همدان افتخار می­کند که نقاشی شهدای ما توسط گروهی از بهترین هنرمندان کره­ای در حال انجام است. آثاری که قرار است جاودانه شوند در موزه نگهداری و نسل­های بعدی از این آثار شناخت و بینش بگیرند. از طرفی آیا این هنرمندان در سنگرهای ما بوده­اند؟ آیا صدای خمپاره را از نزدیک گوش دادند؟ چه نوع تجربه­ای در این زمینه دارند؟

- برخی از مدیران دلیل این حرکت را خلأ هنرمندان توانمند و بالا بودن هزینه و دستمزد هنرمندان عنوان می­کنند؟

اصلاً اینگونه نیست بهترین هنرمندان با سطح پایین­ترین دستمزدها در انتظار سفارش کار بسیاری از مدیران هستند همکاران بنده هنوز از غم معیشت در سطح اجتماع دچار سرخوردگی شده­اند آنوقت این هنرمندان چینی و کره­ای هستند که در این میان جیب­هایشان را پر می­کنند که البته اگر در این میان بحث دلالی را فاکتور بگیریم.

- مهمترین راه کار از نظر شما چیست؟

به گفته امام بزرگترین راهکار برخورد با نفس است. اگر صادقانه از یکدیگر انتقاد کنیم و این انتقاد را بپذیریم و برای رفع آن تلاش کنیم به نظرم مشکل بسیاری از ما در این عرصه حل خواهد شد اما هنوز بعد از گذشت چند سال از مدیریت جناب مومنی هنوز نتوانستیم یک دقیقه با ایشان صحبت کنیم چرا که احساس می­کنیم ایشان بسیاری از انتقادات را برنمی­تابند. چرا که ایشان قبل از سمت مدیریت حوزه هنری فردی با روحیات خاص­تر و روشن­تری بودند.     


منبع:http://old.ido.ir/ سایت رسمی سازمان تبلیغات اسلامی


شهیری را گفتند ای خادم تمهید باز حیلت ساز ، ای همه فن حریف از های دو چشم فرهنگ ربوده و راه سیاست فرهنگ گشوده ، چگونه خود را در انظار و اقوال ، ثبت و جاری ساختی ؟ گفت از راه بندبازی روی نردبان ترقی و هیاهوی دغدغه و شانتاژ بسیار .

توضیح بیشتر خواستند ؛ _ درآمد که مهمات را ریز دیدم و خرده ها را درشت . در هر نزاعی وارد شدم و طرف غالب را گرفتم و بر مغلوبان ، باران نصیحت . و چون کارگر نمی افتد تهدید و اگر افاقه نمی کرد تطمیع . و فرجام ، اگر نمی شد آنگونه که می خواستم ، به تخریب متوسل می شدم که پناه بر خدا ، از همه بیشتر این توان را دارم اگر قابل بدانید .

جملگی گفتند ؛ خواهش می کنیم !

یکی دو تن که خواهش نکردند ، او را گران آمد . سری به سیاست تکان داد و چشم و ابرویی در هم کشید . در گوش آن یکی دو تن نجوا کرد ؛ نمایشی برایتان راه بیندازیم که صد مرحله بیشتر از این خواهش کنید ! مرا نشناخته اید . بروید که از امروز مرده اید از آن جهت که شکر خورده اید زیاده از قدر و قیمت کوپن تاریخ گذشته تان .

پرده اول :

شهیر ، تمارض کرد و عارض شد که ایهاالناس ، دغدغه ای عام المنفعه در سر دارم و نمایشی را تدبیر می کنم که از کیوان و مشتری و مریخ و صنوف و محافل رسمی و اسمی منت گذارده اند و دعوت پذیرفته اند . مگر یک دو تن یاغی طاغی که مرض منع و انسداد جمال دارند و در بند این خیال که می توانند بر فنون فرهنگ و نقوش رنگارنگ ، بدل بزنند . این بگفت و در غش فرو شد . مشتی آب از آبنمای منقش بر صورت مشوش او پاشیدند تا منت گذاشت و بهوش آمد .

ارباب ناظر برآشفتند که این یک دو تن کیستند ؟ مگر در باغ نیستند؟ چه می گویند و می پویند . این طفلک فرهیخته که از دست رفت ! دریغ از مهر و مروت ! اطرافیان تکرار کردند ؛ yes ،بله ، All right ، دریغ از مهر و مروت ! شهیر تبسمی از سر رضایت ، عنایت فرمود و برای آن یک دو تن S.M.S  فرستاد که آدرس مزارتان را بدهید .

پرده دوم :

یک دو تن را تعجبی همراه با ملال پدید آمد و فردا روز تکلیف که مرده اند یا زنده ، از دوستان نزدیک پرسش آغاز کردند . اصحاب درگیر ، هر یک به دلسوزی و رفع سوء ظن برآمدند مختلف القول ؛ آقا زنده اید این حرفها کدام است ؟

دیگری غرید ؛ این یک دام است ! مبادا فروغلطید ! آنکه دستی در خلوت و خطی در جلوت داشت ، قصه را وهم ابلیس انگاشت و نظر سوء او در جمع اخوان رسم و معنی که باید مراقب بود . از جمله سانتیاگو نامی که شوریده ای بی معاش بود و منصبی نداشت از سر جنون خردمندی شاید به کیوان اشاره نمود و هرچه گفتند ، از سخن نحوست کیوان و تأثیر شگرفش بر ویرانگری و تخریب برنگشت . شب که به خانه درآمد بعد از صرف سوپی که از قلم گاو به جوش و خروش آمده بود سردی مزاج خود را با خرمای خرد متعادل کرد و کیوان کدورت و کینه را نشانه گرفت و مترصد شد که کیوان را چگونه این همه فرصت فراهم آمد که ملبس به میانجی ، بر امور مهمه ی حدود و ثغور اسم و رسم اهل حکمت ، نظر کیف و کم گشاید . هرچه رصد کرد ، کیوان کاستی داد و نشانه ی راستی بنهاد . سانتیاگو خسته و کلافه را خواب در بر گرفت . کیوان به خوابش در شد . و نیشخندی به شیطنت که ای سانتی کوچک _ ایضاً کوتوله _ شهیر تمهیدباز حیلت ساز از ماست . در او مپیچید که در شما می پیچیم تا راه راست نشناسید . سانتیاگو کله خر که فکر کرد دارد فیلم می بیند و یا نقش مقابل وکیل مدافع شیطان را بازی می کند سینه سپر کرد و داد سخن در داد ؛ فکر کرده ای که می توانی فرهنگ را ملعبه کنی ؟ بیچاره ات می کنیم ، نابودت می کنیم ! کیوان حلقه هایش را بازی داد و در حالی که 360 درجه به کمر خود تاب می داد با لحن مارلون براندو در پدر خوانده گفت : فرهنگ لغت را باز کن و در مورد این اسم و معانی آن دقت کن ؛ ((زرشک)) سانتیاگو که حس گرفته بود مشت خود را به طرف کیوان نشانه گرفت . کیوان که دید طرف ترکتاز است سریع عکس العمل نشان داد ؛ صبر کن ! و چند صحنه از رویداد های اخیر فرهنگی را به سانتیاگو نشان داد .

پرده سوم پلان یک ؛

کیوان سانتیاگو را لب کارون فرود آورد تا کرال پشت و سینه را بیاموزد و همانگونه خیس خیس او را به جشن اختتام و اضمحلال نمایشات جدیده برد که اندر مکان فوق ، پری های توری پوش ، کانه و دوشیزگان زیر خط فقر جملگی سینه چاک به فقان آمده از خاک و افلاک سماع سنجاب و سوپاپ می نمودند و عقده ها می گشودند . سانتیاگو که از دین و دانش تهی شده بود و احوالاتش ... شده بود ، کیوان را پرسید ؛ اینجا کجاست کیو ؟ کیو با کنامه و کشدار  درآمد که اَه و از .

پرده سوم پلان دوم

کیو گفت , نسخه ی جدیده ای از کشکول پر کن فقرا می نمایمت زیراک ، انفصال معانی تو را نشاید که رویت را کم کنی و در مشاهیر ما مپیچی .

به تالار تاریک در شدند و بر کرسی های مشاهده جادو نشستند . سانتیاگو از صحنه های آغازین که انفجارات و التهابات غریبه و شدیده ، انگشت حیرت به دماغ وحشت فرو می برد متحیر که اوستا اسپیلبرگ باید برود جلو به قصد بوق زدنی . الیورا استون کیلویی چند ؟ کوبرینگ هم که تمام فلزی اش را غلاف کرد و مرد . پرسید این فیلم را چه نام است ؟ کیوان در تاریکی لحن بر اندویی اش گل کرد و گفت , یواش بابا ، و آهسته ترنم کرد ؛ فکر کنم ؛ ((نجات سعید رایان!)).

سانتی اعتراض کرد , استهزا می کنی ؟ این فیلم چه جای اما و اگر دارد ؟ کیوان گفت :

-         البته آهسته و در گوش سانتیاگو -_احمق نمی بینی این همه لشکر و توپ و تانک مسلسل دنبال چه هستند ؟ کاری کرده ام کارستان .در پوستین دراویش هم می روم . قریب به دو میلیارد سرمایه سوق دادم که یک کرور آدم و ابزار و جلوه های ویژه و تیپ و توپ و تانک به تمنای وصال چهار تن طلا _ سانتیاگو سگالید خوب وجه تسمیه پیشرفته تری است از  (( به خاطر یک مشت دلار !_ زمین و زمان را به هم بریزند و با هم بستیزند . مارلون براندو اینبار با صدای شیک و شکیبایی ابلیس زمزمه می کند ؛ فرهنگ لغات را نبند ؛ فتاملو جداً فی المصدر و المعانی العدیدة ((الکشک))!

پرده سوم پلان سه ؛

کشک کیوان کارگر افتاد . فرود آمدند فرود آمدنی ، جلوی در موزه ، جوان پا به سن گذارده ای ، نمایش دیگری از بلاهت راه انداخته بود . با شلنگی در دست ، باغچه ی جلوی پیشخوان موزه را آبیاری می کرد و هر که هر چه می گفت نمی شنید . سانتیاگو در کیوان خیره شد . کیوان فهمید و به پاسخ درآمد که ؛ این ج.انک گستاخ از مشاهیر دیگر ماست ، به حرف هیچ کس گوش نمی دهد مگر حرف هایی از جنس آتش ! باغبان مطلق تا حضور کیوان را دریافت ، خود را باخت ، سر شیلنگ را رها کرد ، دستهایش را باز نمود و برای کیوان آغوش گشود و او را سخت در خود فشرد ، فشردنی . سانتیاگو مانده بود که انگشت حیرت را اینبار باید کجا فرو کند طرف چشمش نشانه رفت به قصد کور شدنی و خلاصی از عجایب خفت بار ! که کیوان دستش را گرفت و داخل باغ کشید . همه ی باغ همان بود که در ورودی نمایش می دادند ؛ گرفتن شلنگ بر آبران و تحقیر زائران . در داخل نه از باغ خبری بود نه از ایران . سانتیاگو به مرز التقاط آب و روغن می رسید . حکمت کهن منظر جدید ؟ باغ ایرانی ؟ بروشور فخیمه چه می گوید ؟ این مرده شوی ورودی چه می گوید ؟ م چه می گویم ؟ کیوان چه می گوید ؟ شما چه می گویید ، اصلاً کی ! چی می گوید ؟ کیوان که حال سانتیاگو را دید پرسید ؛ چه مرگت شده است که با خود در تنازعی ؟ حالا کجایش را دیدی ؟ مرا نشانه می روی ؟ اسکیزه می کنی ؟ می خواهی با من بستیزی ؟ می خواهی چیز هایی را به تو نشان بدهم که اسم و رسمت را فراموش کنی ؟ تا تو باشی که با مشاهیر ما از در مخالفت بر نیایی .

سانتیاگو گفت : لعنت بر تو ای کیوان ! ای خدای ویرانی و مصیبت . ببین چه بلا هایی که بر سر ما در نیاورده ای .

کیوان این بار واقعاً بر آشفت بر آشفتنی و با صدای خودش غرید ؛ چرا مرا نفرین می کنی ؟ من خدای ویرانی و مصیبت هستم درست . اما با مدیران فرهنگ سرزمینت چه می کنی ؟ که مدعیان آبادانی و ارتقاء بینش مردمند از آنها که هزاران بند کاغذ را با یک کاپوچینو سر می کشند آنها که در جابحایی آمار و ارقام دست ابلیس را از پشت بسته اند . به آنهایی که به جای سرویس دادن به مردم آنها را سرویس می کنند . به آنهایی که از این همه اشتباه و اغلاط سهوی در کتب آموزشی و فرهنگی ککشان نمی گزد . به آنهایی که در جعبه ی جادویی سموم نفسانی و پلشت خود را می ریزند تا تفرعن علمی و صنعتی بیگانگان با زد و بند مادی  و انفعال و انحصار طلبی نفوس مطلق و معلق بی فرهنگ که در رگ و پی فرهنگ رخنه کرده اند سنخیت موازی و همسو بیابد تا کار شیطان و شیاطین به مانع و موانع بر نخورد . کجایی سانتیاگو ؟ کجایی ؟

سانتیاگو اندکی به خود آمد ، به خود آمدنی . در کیوان نگریست ، نگریستنی ؛ باژگونه اوضاعی است ، حالا تو شده ای حامی دلسوز فرهنگ ما و مرا استیضاح می کنی ؟ کیوان خندید ، خندیدنی ؛ نه آقای ترکتاز . قافیه را مباز . کار من ویرانگری است و اگر حمایتی رواست مدیران فرهنگی شما را سزاست که دانسته و ندانسته با مزد و بی مزد آب به آسیاب دبوری می ریزند و زحمت مرا کم می کنند . سانتیاگو را در معنای دبوری توقف آمد . کیوان گوشه لپ او را گرفت و گفت ؛ گوگوری مگوری ! رگ غیرت سانتیاگو غلیان فرمود . کیوان ادامه داد ؛ ترجمه اش می شود ؛ گو_گوری تو گم کن ، خسته ام کردی !

پرده چهارم پلان یک؛

صبح اول وقت ، به تقریب ساعت یک ربع به یازده سنه ی هشتاد و سه ، سانتیاگو از خواب سنگین بر شد . و بعد از دغدغه های فرهنگی بسیار و رویت پرده های ناگوار ، احساس کرد ، سوپ قلم گاو تأثیر شگرفی بر وهم و فهم او گذارده و انگار قضایا را راحت تر حلاجی می کند . تساهل مغز ، او را مبال کشید . با خو خالی کرد مه حالا چه باید نمود ؟ ناخود آگاه یاد آن شیخ سفید لاغر اندام افتاد که از فرط زهدو امساک ، بی اعتنایی به دنیا و اسباب عدیده مانند مسواک و پرهیز از خوراک ، دندانهایش به زردی گراییده بود ، گراییدنی . و موی بر صورت نداشت و رنگ بر رخسار . با قارقارکی گازی نام به خرام ، باغ اندیشه و هنر اهل اسلام را در نور دید به مدت زمان قلیل ، حدود بیست سال مدام . در شعر و داستان و نگار و نگارگری و گریم و درام . یک یک بیاموخت و بسط داد و دست ضد انقلاب بی فرهنگ را بست به تهدید و انهدام . دغدغه ی فرهنگ معنوی داشت آن نحیف دیروز و ظریف امروز و حریف فردا که هیچ مدعی نتوانست بر اراده معطوف به اقتدار فرهنگی جنابش خللی بیابد و راه طعنه گشاید و هنگام که عذرش بخواستند به قصد دلجویی و تفرج مزاج که بیش از آن به مغز مبارک نفشارد و قدری هم میدان به دیگران بسپارد . با سعه صدر پذیرفت ، همه چیز باغ را بنهاد ، حتی قلمی که در دست داشت . تنها چند قلم وسایل شخصی و آلات شخصی به قاعده ی چند وانت یدک کش که به چشم هیچکس هم نیامد از باغ بیرون برد . اغلب فرهنگیان دلسوز که در راستای خدمت به فرهنگ و بینش مردمان شبو روز نمی شناسند مطلق فرهنگ هستند اما چه سود که حسودان ناسپاسند . و افترا می بندند به عدد چند میلیون دلار و ضبط املاک مستقلات و این نارفیقان از عواقب در افتادن با خادمان درست و ریئسان چست نمی هراسند اما روزگار است دیگر ، یک عده دنیا را هم که داشته باشند

همین قدر که فهم و دغدغه فرهنگ ندارند ، آس  پاسند ، شما به دل کی گسرید که گفته اند ؛ (( ز بد عهده و طعنه و قیل و قال    نگیرد دل مردم رویین خصال )) . این چشم تنگان دنیا دار نگائاشتند تا سند وزین (( من و تناولی )) در تداوم اسناد زمین ، مانند (( من و سالواردوردالی )) ،((من و ویکتور وازارلی )) و ایضاً ((من و کمال الملک )) ، ((من و رضا عباسی )) باغ و بیلان فرهنگ را بیاراید .

گزارش سانتیاگو از خواب متأثر از سوپ قلم گاو ، دوستان را . هر کس در تعبییر خواب سانتیاگو ، پاراگرافت و جمله ای بست . در تکذیب و تردید در مشاهیر فرنگ ، خاصه شهیر حیلت ساز ، جناب ذلیل الجاه ملون . و برخی در آن سو یخواب غلطیدند که نکند ، خدای ویرانی و معصیت را به راه آورده اند و ایشان هم به دغدغه ی فرهنگ مبتلا گردیده و می خواهد با نیت حفظ حدود و ثغور مرز و میراث ، آستین بالا بزند و گل بکارد ، گل کاشتنی . کنجکاوی و تمایل دوستان سانتیاگو ، همه را بر آن داشت که کیوان را با هم ببینند. گفتند؛ اما چطور ؟ ما که سوپ قلم گاو نخورده ایم . یکی گفت ؛ کاری ندارد می خوریم و می خوابین و کیوان را می خوانیم .  


                                      آمیز ناصر سیف الکنایات

آورده اند به ایماء و اشارات و ایهام و ابهام که در فلان موضع ، خزانه ای است تمام ، از مجموعه ای گرانسنگ و ارزان از گوهران که هر یک تکه از آن کفایت کند امور صغیره و کبیره بلادی بیکران و معلوم نیفتاد آن اشارات و کنایات مربوط به کدامین نقشه از نقوش متعدده ای است که زوجات و فردات دیده اند یا شنیده و یا اینکه تحت تراوشات واهمه ، امر مشتبه به دیدار و شنیدار شده. سخن کوتاه ، قریب نیم قرن قصه یا واقعیت خزانه گوهران از این سینه به آن سینه و از کتابی به کتاب دگر رفت و گروه ها و نحله ها هنوز که هنوز است در رمز گشایی این مهم سر در گریبان .
عده ای گفتند شاید این گنجینه در خزانه بخارایی باشد و برخی دروازه آن ((غار)) تصور نمودند . آنقدر این تصویر به تطور گشت تا دروازه غار کن فیکون گردید و گروه گوهر دوست متفرهنگ ، تمامی زوایای محلات گود نشین را کاویدند و بالا و پست شدند اما نه خزانه ای دیدند و نه گوهرانی . اهالی غار ، بیرون شدند و در سازه های کندویی ازبتن و چدن و پولاد عجین شده کوچ کردند و برخی در جستجوی دروازه های دیگری که شاید غاری بر آن مترتب باشد هنوز گرد جهان می گردند . از طرفی بر فرقه ای از اهل ادب بر خورد که خزانه بخارایی شاید نسبت داشته باشد با نکته چند لایه خواجه شیراز که فرمود به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را . یعنی اینکه به تمهید رسیدن به خزانه بایسته است که سمرقند را فتح و کالبد بشکافیم شاید کلید واژگانی در رمزگشایی خزانه دولتمان فراهم آید .
حافظ را زیر و رو کردند ، زیر و زبر کردنی ، قرن ها را به هم ریختند ، با سعدی اش آمیختند و در پایانه ی نابرده رنج گنج میسر نمی شود به قدر کفایت ترشرویی عصبیت مزاج ! که ما می خواهیم ، گنجی که هست شامل مرور زمان نگشته و نفرساید آن گاه شیخ اجل ما را به خوردن مفت متهم می فرماید از حافظ پایین شدند تا خیام رسیدند . سر خود با کوزه و کوزه گرد جام و جوشش گرم و دلهای خود به قدر اندکی نرم که رسالت ما نه این است که از نکته ی نکته گیران برنجیم و از راه نرفته برگردیم ، می رویم تا به مقصد برسیم نرمک نرمک ، هفت حوض عشق را هم می رسیم به نیت هفت خوان . دل که از عزا در آمد ، جستجو و کاویدن ادامه باید که فرمود : گرچه خزانه نه به کوشش دهند هرقدر ای دل که توانی بکوش .
مرور ایام نحله ها و گروه های دیگری را ترغیب به کام کرد که ما هم اندرین بازی ، سازی بزنیم ، شاید کارگر افتاد . ماموت نام که رفت و رو به قلعه موشا می نمود و از سه شیفت کاری ، افزون بر چهار شیفت کار می کرد کار کردنی . تراکتور اعضایش خواب نمی دانستند و دست و پاهایش را ، سکون نمی یارستند . برخاست و جانبی متشابه بر تریبون ماند و خازنان را بخواند و خلعت ها راست کردند چون راست شد نزدیک اعیان ری باز آمد و گفت : پیچ و تاب سماع که داده بودید با خود گفتیم سخت خوش و پسندیده آمد . اعیان شما را که بر شغل اند و تارک دنیا و بی اعتنا به حقوق و امکانات و در میان شما مردی است مردستان که خود باغ ارم است و مطلع و دلسوز خلایق و بسیار لایق و کوشا که از بیم گزند زخم چشم و چشم زخم اغیار فی الحال ناگریزیم ((موشا )) صدایش کنیم . جملگی دعایش کنیم تا این گنج خدمت به عام ما را سزاوار افتد هر چند اهل باقالی و گل های قالی تار افتد اما چه باک پیش می رویم اگر شده کرور کرور زمین را تقسیم و به خانه های مساوی خاکبرداری کنیم تا به گنج و خزانه گوهران دست یابیم و طومار اغیار در هم بپیچیم ، پیچیدنی . (( اکرف )) از دور نظاره می کرد و می خندید که این جوجه بوزینه ، شعبده ها تمهید می کند و چه خیالات می بافد مگر مرده باشیم که گنج خدمت از آستین ما بیرون کنند و در پوستین (( موشا )) بنهند .
((اکرف)) با مشاطه گران شور کرد ، شور کردنی ، ((مامابی خا )) که در اوسنه پیش رئیس انجمن اصلاح مو های ژولیده و تولید کلاه گیس های مدنی و بالکل تربیت امور بدنی ، اعم از ژورنال و انجمن های صنفی و ارتباطات گسترده با زمین و سیارات دیگر اعم از مشتری و ناهید و تیر و اورانوس و رام کردن اژدها بالاس و الماس و غمزه بود ، ((میروسلاو )) را ترغیب کرد جلوی جوجه ماموت قد علم کند ، قد علم کردنی . بازاره مکاره کالک و نقشه و راهبرد های رنگارنگ داغ شد و در کوتاه مدت برهوت بی گنجی تبدیل به باغ گردید و گل و بلبل و پروانه و عاقل و دیوانه دی میان شدند و بی اعتنا به نان شب ، کله سحر تا بوق سگ مطلب و مقاله و تحلیل طبع و نشر کردند تا چشم و گوش جهانیان به این زاویه راست گردید ، گردیدنی . 
ماه ها گذشت و ماهپاره ها از زمین و زمان سبز می گردیدند و بر بام ها می شدند و تاب مستوری نداشتند و لعبتکان هندی و چینی و رومی همه به زبان پارسی فصیح سخن گفتنی . رایزنا جذب سیاحان به وفاق افتاده بود و در طریقت راهزنان نفاق . و همین تفرقه در ظاهر راهزنان دل و دین سبب گشت تا جهان بار دیگر از طریق معمول که به قهقرا می رفت و انتهای ماجرا قدری تنفس چاق کند و از مرداب لیبرال مسلکی که دموکرات ها آنرا انباشته بودند بیرون بخزد ، فوروارد مهاجمی که می گفتند با ماست اما معلوم گردید که بر ماست و آنگونه که بویش می آمد ششلول بند ها هم مدعی (( خزانه گوهران )) شدند این بار به طریقه اولی و بقول مارکز در پاییز پدر سالار از قتل سرهنگ ، همه اش را می خواستند ، خواستنی .
اهالی شوش و خراسان و خزانه و غار و آهنگ و رباط کریم تا سلفچگان ، و بقول پیر خردورز فرزانه،این جمهور مظلوم که اقتدارشان به عالمیان معلوم بوده و هست دچار عارضه تکینا باد شدند . یعنی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک با سرایت پدیده مرموز پولوتیک دبوری ها ، در مصرع آشنای خویش و بیت معمور درویش (( کلک )) را هم دیدند به عنوان ناخوانده مهمانی که فی الحال می خواست بر صدر (( خوان )) خلایق نشیند و استراتژی چه بخورید . چه نخورید ، چه گوش بدهید و چه ندهید ، چه ببینید و چه نبینید و در یک کلان به کسی روی آورید و از کسی روی برگردانید را حقنه فرماید ، حقنه فرمودنی ، به گونه ای که این سخن درشت ناک نرم ترین آوا و هوش مردمان تلقی و القاء گردد ، القاء گردیدنی ....

ناصر سیفی